کیاناکیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

کیانا دخمل خوشگل ما

100 روزگی

دختر گلم امروز شما 100 روزت شد......   مامان فدات بشه عزیزم............مبارکه   این روزا شما یکم با خودت حرف میزنی عشقم....قربون آآآ اووووو کردنت بشم من   مامانی شما همش داشتی گریه میکردی!.....فدات بشم ...
5 فروردين 1393

اولین ددر!!

عزیزم 5شنبه بالاخره سه تایی برای اولین بار رفتیم شام بیرون . شما 83 روزتون بود.آخه میدونی گلم بابایی خیلی کار میکنه و وقتی میاد خونه خسته است، برای همین نمیتونیم زیاد 3تایی بریم بیرون. دخترم شما خیلی دختر خوبی بودی و فقط یکم که شیر می خواستی و گشنت شده بود گریه کردی بووووس برای دختر قشنگ و آرومم   ...
4 اسفند 1392

18 هفتگی

گلم 24 تیر میرم برای سونوی غربالگری سه ماهه دوم اون روز میفهمم که ناز عزیزم پسمله یا دخمل؟!! امروز من 18 هفته و 4 روزم هست... میبوسمت دوستت دارم ...
4 اسفند 1392

عشق مامان و بابا

سلام دختر قشنگم جدیدا به یکی از جغجغه هات خیلی علاقه نشون میدی و دستو پا میزنی و میخندی، گلم شما خیلی کم میخندیا مثل بابایی مغروری ملوسکم این روزا شبا قشنگ می خوابی فدات بشم ... عکس جغجغت!!   من فدای خندت بشم   وقتی کیانا شیشه شیر میخوره  کیانا جون دوستت داریم ...
30 بهمن 1392

دو ماهگی پرنسس ما

عشقم دخترم شما این روزا داری سریع بزرگ میشی و مامان از بودنت از همیشه خوشحالتر فدات بشم تولدت و خونه مامان جون گرفتیم و. اما یه خبر بد گلم مادر بزرگ من و بابا 11 بهمن فوت کرد و ما رو تنها گذاشت......روحش شاد چند تا از عکسات و برات میزارم گلم دوستت دارم...بووووووووووس   فدات ...
13 بهمن 1392

50 روزگی

دختر قشنگم تمام لحظات با تو بودن بهترین لحظه های زندگی منه شما این روزا که 50 روزگیت هست شبا همش بیداری و روزا می خوابی قربونت برم، مامان همش اینجوریم...... ..........فدات بشم چند تا از عکسای این چند روز و برات میزارم بووووووووووووس ملوسکم   قربون دستا و پاهای کوچولوت بشم ...
27 دی 1392

بهترین روز دنیا

  روز 4شنبه 6 آذر برای آخرین بار رفتیم دکتر تا برای شنبه که زایمان داشتم دکتر من و ببینه....نوبتمون که شد رفتیم و دکتر که صدای قلبت و شنید گفت باید دوباره نوار قلب بگیری، منم خیلی خسته بودم و حالم خوب نبود گفتم اگه میشه نمیدم من که شنبه دیگه زایمان دارم اما دکترم قبول نکرد و نوار قلب و سونو نوشت. سونو رو دادم و ولی وسطای نوار قلب گرفتن بود که حالم بد شد و بالا آوردم، دکترت سریع اومد و گوشی رو گذاشت رو شکمم و گفت ضربان قلبت ضعیفه...دیگه تا شنبه صبر نمیکنم همین الان سزارینت میکنم. منم خیلی ترسیدم یهو اصلا آمادگی نداشتم گریم گرفته بود. زنگ زد بخش زایشگاه و گفت الان یه زایمان دارم، یه ویلچر آوردن و من و بردن بالا تو راه هم بابایی رو ...
24 دی 1392