کیاناکیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

کیانا دخمل خوشگل ما

50 روزگی

دختر قشنگم تمام لحظات با تو بودن بهترین لحظه های زندگی منه شما این روزا که 50 روزگیت هست شبا همش بیداری و روزا می خوابی قربونت برم، مامان همش اینجوریم...... ..........فدات بشم چند تا از عکسای این چند روز و برات میزارم بووووووووووووس ملوسکم   قربون دستا و پاهای کوچولوت بشم ...
27 دی 1392

بهترین روز دنیا

  روز 4شنبه 6 آذر برای آخرین بار رفتیم دکتر تا برای شنبه که زایمان داشتم دکتر من و ببینه....نوبتمون که شد رفتیم و دکتر که صدای قلبت و شنید گفت باید دوباره نوار قلب بگیری، منم خیلی خسته بودم و حالم خوب نبود گفتم اگه میشه نمیدم من که شنبه دیگه زایمان دارم اما دکترم قبول نکرد و نوار قلب و سونو نوشت. سونو رو دادم و ولی وسطای نوار قلب گرفتن بود که حالم بد شد و بالا آوردم، دکترت سریع اومد و گوشی رو گذاشت رو شکمم و گفت ضربان قلبت ضعیفه...دیگه تا شنبه صبر نمیکنم همین الان سزارینت میکنم. منم خیلی ترسیدم یهو اصلا آمادگی نداشتم گریم گرفته بود. زنگ زد بخش زایشگاه و گفت الان یه زایمان دارم، یه ویلچر آوردن و من و بردن بالا تو راه هم بابایی رو ...
24 دی 1392

کیانا گلی

دخترم کیانا خاطرات زایمان و برات چند بار نوشتم اما نتونستم بفرستم نمیدونم چرا!!!!! عزیزم امروز شما 42 روزتونه.....ناز نازی مامان شما 6 آذر ساعت 21:35 شب تو بیمارستان صارم توسط دکتر مصدق به دنیا اومدی با وزن 2700 و قد 51 فدات بشه مامانی و بابایی....بووووووووس اینجا شما یه روزته تو بیمارستان     ...
20 دی 1392

39 هفتگی

سلام دخترم امروز 2شنبه 4 آذر هست و من امروز 38 هفته و 2 روزمه. دکترت وقت زایمان و مشخص کرده عزیزم شنبه هفته آینده.......عسلم دل تو دلم نیست تا زودتر ببینمت، اما یکم هم استرس دارم یعنی تو 5 روز دیگه میای پیشمون و دیگه من و بابایی تنها نیستیم، میشیم یه خانواده سه نفره دختر قشنگم برای اونروز لحظه شماری میکنم دوستت دارم   ...
4 آذر 1392

سیسمونی

دخترکم، عسلم ٥ شنبه هفته قبل برات جشن سیسمونی گرفتیم، کلی خوش گذشت...البته همه کارا رو مامانی جون و خاله ملیحه و فاطمه جون کردن...دستشون درد نکنه کوچولوی من یک سری از عکساش و برات میزارم خیلی نازن دست مامانی جون درد نکنه دوستت دارم ...بووووووووووووس       سیسمونی دخملمون:                                                       &nbs...
1 مهر 1392

انتخاب اسم!!

امروز دقیق من 26 هفتم تموم شد گلم... اما هنوز نتونستم برات اسم انتخاب کنم، ........هر چی من میگم بابایی قبول نمیکنه، هر اسمی هم که بابایی میگه من قبول نمیکنم...نمیدونم کدوم پیروز میشیم!!! از اول هم قرار بود اسم رو من بزارم، فامیلی رو بابایی!!!...... . . . دوستت دارم دخمل نازم با هر اسمی که باشی ...
1 مهر 1392

سونو آنومالی

عزیزکم 24 تیر با بابایی رفتیم آزمایش غربالگری دوم رو هم انجام دادیم، دکتر تا دستگاه رو گذاشت رو شکمم گفت دختره!! بعد هم یک ربعی سونو کرد و تمام اعضای بدنت و نشونم داد...الهی قربونت برم من دخمل نازم تازه وقتی داشتیم میومدیم بیرون بابایی میگه بچه چیه؟؟!!!!!دکتر هم گفت دختر خواب بود بابات!!!!!.............. دخمل نازم خیلی دوست دارم زودتر بیای بغلم
1 مهر 1392

خدایا شکرت

سلام عزیزکم این وبلاگ و ساختم تا لحظات با تو بودن و ثبت کنم من و بابایی اردیبهشت بود که فهمیدیم خدای مهربون به ما یه نی نی گووولووو داده... عزیزم عشقم ما با تمام وجود مننتظریم تا تو رو تو بغل بگیریم میوه وجودم تو 16 آذر 1392 کنارمون خواهی بود خدای عزیز و مهربون شکرت   ...
1 مهر 1392